يادي از خاطرات دوران دبستان
خاطرات كودكي زيباترند يادگاران كهن مانا ترند
درسهاي سال اول ساده بود آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و كلاغ روبه مكار و دزد دشت و باغ
روز مهماني كوكب خانم است سفره پر از بوي نان گندم است
كاكلي گنجشككي با هوش بود فيل ناداني، برايش موش بود
با وجود سوز و سرماي شديد ريز علي پيراهن از تن ميدريد
تا درون نيمكت جا ميشديم ما پراز تصميم كبري ميشديم
پاك كن هايي ز پاكي داشتيم يك تراش سرخ لاكي داشتيم
كيفمان چفتي به رنگ زرد داشت دوشمان از حلقه هايش درد داشت
گرمي دستان ما از آه بود برگ دفترها به رنگ كاه بود
مانده در گوشم صدايي چون تگرگ خش خش جاروي يا پا روي برگ
همكلاسيهاي من يادم كنيد بازهم در كوچه فريادم كنيد
همكلاسيهاي درد و رنج و كار بچههاي جامههاي وصلهدار
بچههاي روستاي سبز سرد كودكان كوچه اما مرد مرد
كاش هرگز زنگ تفريحي نبود جمع بودن بود و تفريقي نبود
كاش ميشد باز كوچك ميشديم لااقل يك روز كودك ميشديم
ياد آن آموزگار ساده پوش ياد آن گچها كه بودش روي دوش
اي معلم ياد و هم نامت بخير ياد درس آب و بابايت بخير
اي دبستانيترين احساس من بازگرد اين مشقها را خط بزن/
ياد روزهاي سرد زمستانهاي نشل و مدرسه ساده آن بخير .
http://neshelesabz.blogfa.com/ ابراهيم آقاجانپور نشلي 9/3/90